ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

پسرم.........

پسرم برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ چرا اشکهایت را هر روز پاک کنی کسی که باعث گریه ات میشود پاک کن. نازنینم به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز دراز نکن بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی. دلبندم تو زیباترینی همیشه با این باور زندگی کن. خودت را فراموش نکن نفسم شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد اما به یاد داشته باش کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند. عزیزترینم هیچگاه برای شروع دوباره دیر نیست اشتباه که کردی برخیز اشکالی ندارد بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند. کودکم خوب باش ولی سعی نکن این را به دیگران بفهمانی کسی که ذره ای شعور...
21 آبان 1393

خواب وحشتناک!!!!!!!!!!!!

امروز صبح که پسربزرگه من از خواب بیدار شد , بهم میگه : وااااااااااااااااااااااااای مامانی , من یه خواب وحشتناک دیدم . گفتم : چه خوابی ؟؟ میگه : خواب دیدم معلمم به شما زنگ زده گفته چند تا مشق دیگه هم باید بچه ها بنویسن !!! اینقدر فکر و ذکر مشقا تو کله پسر من هست که تو خواب هم این خیالات دست از سرش برنمیدارن!!! جیگگگگگگگگگگگگگر مامانشه پسرم. ...
8 آبان 1393

شکار لحظه ها !!!!!!!!!!!

کیان در شرف عطسه عافیت باشه عسلکممممممممممممممم اینم یه عکس باحال از پسرکمممممممممممممممم قربون اون انگشتای کوچولوت برم من نفسسسسسسسسسسسسسسس     نمیدانم تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم , یا نفسم را به اندازه ی تو؟؟؟ نمیدانم چون تو را دوست دارم نفس میکشم یا چون نفس میکشم تو را دوست دارم؟؟؟ نمیدانم زندگیم تکرار دوست داشتن توست یا تکرار دوست داشتن تو زندگیم ؟؟؟ تنها میدانم بسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسیار میخواهم تو را ...
5 آبان 1393

☹☹☹واکسن دو ماهگی☹☹☹

پسرک نازنین من , کیان نفسم دیروز بالاخره بعد از چند روز تاخیر بردیمت واسه واکسن  الهی بمیرم برات مادرررررررررررررررر از دیروز همینطور آش و لاش افتادی و همش نق نق میکنی , اگه ناخوداگاه دستم به جای واکسنت بخوره جیــــــــــــــــــــــــــــغ میکشی , همش هم داغی , هی مجبورم استامینوفن تلخ و بدمزه بهت بدم اینقدرم بدت میاد , از قیافه خوشکلت معلومه نازنینم  من که طبق معمول واینستادم واکسن خوردنت رو ببینم و بازم بابایی شما رو برد البته اینبار بابایی تنها نبود و ایمان جونمم بود , بابایی و ایمان میگن که شما یه ذرررررررررررررررره گریه کردی , البته منم همچین توقعی ازت داشتم , چون خیلی صبور و آرومی ولی تلافی صبرتو از دیروز ...
1 آبان 1393
1